پذیرش مسافران فرهنگی


معاونت توسعه مدیریت و پشتیبانی وزارت:

پذیرش مسافران فرهنگی در ستادهای اسکان ایام نوروز از عصر 28 اسفند امسال آغاز می‌شود و تا 12 فروردین ماه سال آینده ادامه دارد.

کانال فرهنگیان خراسان رضوی

سرقت با قمه در خیابان پامنار

سرقت با قمه در خیابان پامنار

 

دو سارق مسلح عصر امروز از یک کارگاه طلاسازی در خیابان پامنار، 3 کیلو و 700 گرم شمش طلا  را دزدیده و متواری شدند

 

@khabbar ‼‼

دنیای ما این شده

http://s6.picofile.com/file/8239878876/%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D8%A7%D8%A7%DB%8C%D9%86_%D8%B4%D8%AF%D9%87.jpg

دنیای ما این شده واقعیته که باید پذیرفت.

Moj,

[ربوت هایپرساز]

[ربوت هایپرساز]

امروز تو مترو بودم دیدم یه خانومی در حالی که محو گوشیشه داره میخنده!

کنجکاو شدم و ازش سوال پرسیدم؟خندیدو گفت یه کانالی تو تلگرام هست که از وقتی باهاش آشنا شدم خودم و تمام اعضای خانوادم زندگیمون شاد شده  یجورایی بانشاط شدیم رابطه ام با دیگران بهتر شده به غیر از همه اینا کلی مطالب دیدنی و جالب دیدم! منم سریع لینک کانالو از ایشون گرفتم از اون موقع تا حالا یکسره دارم مطالبش رو میخونم، ترکیدم از خنده،فوق العادست!

لینکشو به شمام میدم ببینید دیگه دلتون نمیخواد از کانالش لف بدید

فقط کافیه روی شکلک های زیر کلیک کنید!

 

http://telegram.me/joinchat/AP4UVTvpLgNyb18xpNqKXw )

خاطرات سالهای دوراز خانه

خاطرات سالهای دوراز خانه

خاطرات یک سرایدار مدرسه ازبدو ورود به مشهد

قسمت هشتم

مدرسه راهنمایی شانه چی هم مدرسه ای خوبی بود وهم مدیران خوبی داشت که یکی بنام صلاحی ازگرگان ودیگری بنام حسنی ازبیرجند هردوخوب بودند تااینکه ابلاغ مدیریت راهنمایی شانه چی بنام آقای شیردل وآقای درودی خورد باآمدن آقای شیردل اول خوشحال بودم چون قبل رفت آمدخانوادگی داشتیم که اززمان مدرسه دخترانه عصمتیه ذکرشداین راهم بگویم به آقای شیردل قبل ازابلاغ برای این مدرسه گفتم که بگذارید من هم ابلاغ مدرسه ی دیگری رابگیرم چون اخلاق من قدری تنداست بگذارید دوستی ما همیطورباقی بماندایشان مانع شدند کم کم بعضی ازهمکاران میخواستند بین من و آقای شیردل شکرآب شود وهمین کاررانیزکردندتاجایی که پای مرا که تاآن موقع حتی به پاسگاه کشیده نشده بود به آگاهی کشانیدند.

داستان ازاین قراربود بود که درآخراسفندماه بود که مدارس زوار می آمدند مدیر شیفت صبح آقای درودی به من گفتند صبح اول وقت به اداره برو فرش ولوازم اسکان زائرین برای مدرسه بگیر همان روز یکی ازهمکاران بی انصاف بنام آقای ابوالقاسمی گویا کیف کوچکی حاوی به گفته خودش 5 عددتراول چک جمعا به 250 هزارتومان روی طاقچه دفترمدرسه گذاشته به کلاس درس رفتند دانش آموزان مدرسه هم بیشترشان ازافرد لاابالی طبقه پایین جامعه بودنددفترمدرسه هم بی در وپیکر هرکس برای خودش بدون اجازه می آمدند ومی رفتند حتی داخل دفتر آینه بزرگی برای همکاران بود دانش آموزان می آمدند داخل دفتر وموهایشان شانه میکردند.

آنروز هم گویا دفتر خلوت بودوکسی دردفترمدرسه حضورنداشت وگویا دانش آموزی ازفرصت استفاده نموده کیف رابرداشته وپس ازخالی کردن محتویات آن کیف را پشت دفترمدرسه انداخت خدادامیداند اصلا گم شده بود یا ساختگی بود برای خراب کردن من پیش آقای شیردل چون بعدازساعتی چک های سرقتی ازدانش آموز گرفتند فردی بنام علی اکبرقربانزاده مربی پرورشی مدرسه باشیردل تماس گرفته وتمام ماجرا رابرای وی شرح داد وآنطوری که بعدها توسط همین مربی پرورشی که مفصلا برای شما توضیح خواهم داد وآقای شیردل هم به مربی پرورشی گفت ازاین قضیه کسی باخبرنشودتا مابتوانیم بدینوسیله سرایدار(لطفی) را ازاین مدرسه اخراجش کنیم.

این صحبت را همان روز کسی بمن نگفت  حتی همسرم که اورا یعنی آقای شیردل برادرخودش خطاب میکرد درساعاتی که من برای کارهای اداری بیرون ازمدرسه میرفتم مسئولیت کارهای مدرسه به عهده میگرفت هیچگونه اطلاعی ازسرقت نداشت شب که شد آقای شیردل بمن زنگ زدو ازمن پرسید امروزچه اتفاقی درمدرسه افتاد من که خبری نداشتم گفتم اتفاقی نیافتاده ولی اوگفت چه سرایداری هستی که سرقت درمدرسه صورت بگیرد وتو که سرایدارهستی خبری نداشته باشی من گفتم ازصبح قبل از آمدن شما  رفتم اداره برای گرفتن لوازم اسکان زائر ایشان گفتند خبردارم رفتی برای یللی تللی خدامیداند چه گذشت بمن که از این آدمی که حتی حرمت نون ونمکی که باهم خوردیم نداشته این حرف ها بشنوم خلاصه این قضیه حتی ازحراست اداره پوشیده ماند تابعداز امتحانات خرداد یک روز بعدازظهر آقای شیردل به اتفاق قربانزاده به مدرسه آمدندومن که تنها درمدرسه بودم وهمسرم برای کاری بیرون رفته بود وازمن خواستن که به داخل اتومبیلشان بروم و آقای شیردل ازمن سوال کردند که شما باآقای قربانزاده حساب کتابی دارید؟ جواب دادم نه بازایشان پرسیدند اخیرا تراول چکی به ایشان ندادید که درمقابلش پولی بگیری من گفتم نه وایشان تراول چکی بمن نشان دادند که گویا ازهمان چک های سرقتی بودگفتنداین چک را توبه قربانزاده ندادی؟ ودرمقابلش 50 هزارتومن بگیری؟ گفتم نه بلافاصله قربانزاده  بمن گفت این چک راقبل از عید بمن ندادی وپول نیازداشتی 50 هزارتومن ازمن گرفتی؟ من گفتم آدم قحطی آمده که از توپول بگیرم خلاصه بعدازگفتگوی زیاد ایشان برگه کوچک یاداشتی بمن دادند که رویش آدرس  دادسرایی رویش نوشته بود گفت فردا بیا به این آدرس فردای همان روز قبل از اینکه به آدرس بروم به اداره پیش رئیس اداره آقای هژبری ومسئول حراست آقای طبسی رفتم جریان راتعریف کردم اتفاقا هردوی ایشان ازماجرا بی خبربودند وبمن گفتند شما نیازنیست جوابگوی کسی باشی مابایستی ازشما سوال کنیم همانروزمن به آدرس نرفتم حدودساعت 11صبح قربانزاده به مدرسه زنگ زد و پرسید کجایی ؟چرابه آدرس نیامدی؟من جواب دادم ازرئیس اداره دستورمی گیرم وبازاوگفت            نمی خواهی بیایی؟ من گفتم نه وگوشی رابه کسی دادکه خودرابازپرس یاقاضی دادگاه معرفی کرده بود داد وهمان فرد بامن کلی صحبت کرد پرسید چرا به آدرس نیامدی؟من گفتم ازکجابدانم که شما قاضی یابازپرس باشید ازکجا بدانم که سرمرا زیرآب نکنید بازاوپرسید مگرتوکی هستی؟ من گفتم هیچکس یک سرایدار باز اوگفت مرتیکه حتما ماموربفرستم ترا بادستبندبیارند گفتم ازیک مردقانون حرف های زشت بعیداست اصلا دیگه فکرنمی کنم که شما بازپرس یاقاضی باشیدوتلفن راقطع کردم چندروزی ازاین ماجرا گذشت.

ادامه دارد