دلم اینجا را میخواهد



http://s6.picofile.com/file/8239426042/%D8%AF%D9%84%D9%85_%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF.jpg

دلم اینجا را میخواهد

صدای چیریک چیریک چوب سوخته بوی چای تازه دم

گرمای بخاری دلم بچگی هایم را میخواهد دلم مادر بزرگم را

می خواهد

 

@nasirmahaleh

پنج شنبه ام را با نام زیبایت آغاز میکنم


 

پنج شنبه ام را با نام زیبایت آغاز میکنم

بسم الله النور.....

خدای عاشق

یک صبح زیبای دیگر را با ترنم

دلنشین پرندگانت آغاز نمودم

شکر ، برای یکروز زیبای دیگر

شکر ، برای بوی خوش زندگی

شکر و هزاران شکر، برای وجود ارزشمند عزیزانم

شکر، برای سلامتی جسم و جان

شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی....

بارالها؛

چتر رحمتت را بر سر دوستانم همیشه بازنگه دار

و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن

 

شهر لولمان

 

 

 

پدر


با بال شکسته ا‌‌‌ش پرآورد پدر

عمری ز خودش پدر درآورد پدر

نگاهش،لبخندملیحش که نظیرخنده ی آفتاب است
چشمهایش که دفتری ازعشق وزندگی را درخودنوشته دارد
همانندرودیست جاری شبنم اشکهایش
تبسمش بسان شکوفه ایست نیمه بازبرلبانش
گامهایش همراه باطنین عصایش،ملودی می سازدوآرامش می دهدوزندگی را دوچندان زیباو لذت بخش می کند
دلم خواهان فریادگربغض اوست
به ظاهر قوی،معدن غرور واحساس،پدربودنش متجلی،لیک این دم دراعماق قلبش«کودکی» زیست می کند
پی به بزرگی وی موقعی بردم که دورشدم  فاصله گرفتم وخود پدرشدم
ارج گذاشتن به کمالش هردم برایم زیباترمی شود

 

خاطرات سالهای دوراز خانه

خاطرات سالهای دوراز خانه

خاطرات یک سرایدار مدرسه ازبدو ورود به مشهد

قسمت پنجم

مدتی گذشت تااینکه خبردارشدم همسایه ما خانواده احمدپور باخانواده ما برسر راه رفت آمد دعواگرفتند وتلفن کردند و من مجورشدم به لولمان بروم تاشاید وساطتی نمایم ماه محرم بود که من سالهای پیش درمسجدجامع همان محل نوحه خوانی می کردم آنسال هم بخاطر دعوای آنها مجبورشدم به لولمان بروم خلاصه هرکاری کردم نتوانستم دعوایشان به سرانجام برسانم خلاصه کاردعوای مابه مسجدکشید به مسجدرفتم وبعدازنمازمغرب وعشاء درمسجدماندم مراسم عزاداری بعدازنماز شروع می شد پیش از آنکه امام جماعت مسجد(حاج آقاسررشته دار) به سخنرانی بپردازد رفتم جلواونیزمیدانست مشکل من چیست ومیدانست بخاطرهمین مشکلات خانوادگی وهمسایگی مدتی است به مشهدمهاجرت کردم گفتم حاج آقا امشب باید مشکل ما را حل نماییدالبته تامشکل من حل نشود نخواهم گذاشت امشب سخنرانی کنید فردی که درست یادم نیست چه کسی بودمرابه اسم صداکرد وگفت مسجدجای این بحث وگفتگو نیست من درجوابش گفتم چه کسی گفت مسجد فقط محل برگزاری نماز وعزاداری است من زن و بچه هایم را درمشهد درمحله که اتباع خارجی وافغانی زیادهستند به امیدخدا و آقا امام هشتم سپردم وآمدم تااین مشکل حل شود گفتم پدرآقای احمدپور درزمان حیاتشان به پدرم گفتند تاعمردارید ازکناراین زمین رفت و آمد کنید حتی من کوچک بودم 10 یا 15سال ازسنم میگذشت ازوسط حیاط این مرد رفت آمد میکردیم حالا ایشان جلوی راه ما را مسدودکرده نمیخواهم کار به دادگاه کشیده شودخودتان می دانیدکه حق به مامیدهند پدرایشان یک وصیت یاسفارشی کردند آیا نبایدایشان به وصیت پدرشان عمل کنند من گفتم حاج آقا پدرم درزمان حیاتش یک سفارش یاوصیتی کنند آیا من نباید به وصیت پدرم عمل کنم؟ حالا مسئله ای نیست ایشان یعنی آقای حسین احمدپور درجمع حاضراقرار وبگویند پدرشان اشتباه کرد که این وصیت رانموده ماگذشت می کنیم فکری دیگری می کنیم خلاصه مسجدغلغله ای شدتعدادی به هواخواهی من وتعدادی نیزبه هواداری او بخاطرنفوذی که داشت (بقول خودش شورای محل بود)برخاسته بودند دیدند خیلی عصبانی هستم به هرطریقی مرا آرام کردندخلاصه شلوخی خوابید وحاج آقا به سخنرانی ومردم هم به عزاداری خودشان پرداختندنمی دانم چه کسی بود گفت آقای لطفی هرسال برای ما مرثیه می خواندی حالا که آمدی برای ما مرثیه ای بخوان من به شوخی گفتم امشب که مرثیه خوانی خودم را کردم باشدبرای شب های دیگر. خلاصه سروصدای ما کارش را کرد صبح فردایش تعدادی از بزرگترهای لولمان ازجمله حاج آقارازقی آمدند تصمیم گرفتند یک متری جاده برای رفت آمد به ما بدهند قرارشدنصفی از جاده ما با بلوک دیوارکشی کنیم ونصف دیگرش آقای احمدپوردیوارکنند ما به عهدخود وفا نمودیم ولی تاچندین سال بقیه جاده همانطوربدون دیوارماند این راهم بایدبگویم تازمان برگشت به مدرسه همسر وبچه هایم درمدرسه تنها بودند و همکاری به نام آقای شیردل که (درآنزمان مسئول هلال احمراداره بود)و بعدا درباره اش صحبت   می کنیم همسروبچه هایم رابه خانه خودبرده وخودش شب ها را مدرسه ما میخوابید. بعدا همه ازجمله زن احمدپور     می گوید که مادرت بافروش گردنبند خود وپدرت با کاردرمزارع مردم درتابستان پول خرج دیوارکشی راداده که الان خواهرت مدعی خرج کردخودش هست وهمه جامی گوید که من برای پدرومادرم خرج کردم.

ادامه دارد