عشق رابی معرفت معنامکن
زر نداری مشت خود را وامکن
گرنداری دانش ترکیب زر
بین گلها زشت یازیبامکن
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را دراین وآن پیدا مکن
دل شود روشن زشمع اعتراف
باکس گربدکرده ای حاشا مکن
ای که از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوامکن
زر بدست طفل دادن ابلهی است
اشک را نذرغم دنیامکن
پیروخورشیدیاآئینه باش
هرعریان دیده ای افشاءمکن
مولانا