الــهـی بـکـویـت پــنـــاهــم بـده

الــهـی بـکـویـت پــنـــاهــم بـده

فـــروغـی بــشــام سـیــاهـم بــده

مـنـم بـنـده عــاصـی مـنـفــعــل

کـه هـسـتـم زکـردار زشـتم خجل

مـنـم بـنـده مـسـت جـام غـرور

کـه تـرسـم بـیـفـتم ز رحمت بدور

مـکـن قـهــر بـا بـنـده سرکشت

مـسـوزان تـن و جـانـم از آتشت

الـهـی بـکـن رحـم بـر حـال من

نگر سرنگـون بخت و اقبال من

منم معترف بـر گناهان خویش

کـه بـاشـد گناهم ز اندیشه بیش

تو مـنگـر بـرفتار و کردار من

جهیم است بی شک سزاوار من

ز رحمت تو عذر و گناهم پذیـر

چــو افـتـادم از پـای دستم بگیر

رحـیـما تـوئـی خالق بحر و بـر

تـوئـی مـهـربـانـتـر ز مام و پدر

ز سـرگـشـتـگـیـهـا نـجـاتم بـده

تـو ایـمـان و حـسـن صفاتم بده

«حـیاتی» مشو ناامــید از الاه

کـه بـخشد خداوند کوهی به کاه

 

 

 

من اگرنقاش بودم کربلا را می کشیدم

من اگرنقاش بودم کربلا را می کشیدم

یک بیابان لاله سرخ نینوارامی کشیدم

دشتی ازگلهای پرپر

نقش ازحلقوم وحنجر

نقشی ازعباس حیدر

اشکی ازطفلان زینب

منظرنورهدایت

کربلا دشت منارامی کشیدم

اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود

رفیع پورمشهدمقدس

 

من اگرنقاش بودم کربلا را می کشیدم

من اگرنقاش بودم کربلا را می کشیدم

یک بیابان لاله سرخ نینوارامی کشیدم

دشتی ازگلهای پرپر

نقش ازحلقوم وحنجر

نقشی ازعباس حیدر

اشکی ازطفلان زینب

منظرنورهدایت

کربلا دشت منارامی کشیدم

اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود

رفیع پورمشهدمقدس

 

من خدایی دارم
من خدایی دارم ، که در این نزدیکی‌ست
نه در آن بالاها ، مهربان ، خوب ، قشنگ
چهره‌اش نورانی ست
گاه‌گاهی سخنی می‌گوید ، با دلِ کوچک من
ساده‌تر از سخنِ ساده ی من
او مرا می‌فهمد ، او مرا می‌خواند
او مرا می‌خواهد ، او همه درد مرا می‌داند
یاد او ذکر من است ، در غم و در شادی
چـــون به غم می‌نگرم
آن زمان رقـص‌کنان می‌خندم
که خدا یار من است ، که خدا در همه جا یاد من است
او خدایست که همواره مرا می‌خواهد
او مرا می‌خواند ، او همه ی دردِ مرا می‌داند

درهوای عاشورا

درهوای عاشورا

دستت که قطع شد همگی جنگجوشند

تشنه ام تشنه آی! ازخم غدیری عاشورا جامی بنوشانیدم تشنه ام! برایم روضه بخوانید زخم های نمک سودزمان می کشدم برایم خاک زمین کربلا بیاورید این تنهانوش دارویی است که (سهراب)عشقم رانجات می دهدآی!تشنه ام برایم روضه بخوانید ازماهی که خورشید رابه کنارپیکرخویش کشاند بخوانیدازدست هایی که قطع شداماعلم رارهانکرد ازمشکی که به مقصدنرسیداماهمه زمین رامقصدخویش یافت برایم ازعباس بخوانید به لهجه ملکوتی حسین(ع)که زبان حالش حال تاریخ راعوض می کند(دستت که قطع شد همگی جنگجوشدند،فریادمی زدند چه شیری شکارشد،توروی خاک بودی و دور وبرحسین،تاچشم کارکرد پرازنیزه دارشد)تشنه ام آی!برایم روضه عباس بخوانید روضه ای که چشم حسین رابه یاران ونگاه بی بی اطمه(س)رابه کربلامی کشاند