سفرنامه
تکیه ها درایران قدیم
خانم (کارلاسرنا)سیاح ایتالیایی قرن نوزدهم درباره تکیه های عزاداری درایران درسفرنامه اش نوشته است شکوهمندترین تکیه ها تکیه شاه است اما این امر مانع آن نیست تکایای شخصیت ها نیزازجلال وشکوهی برخوردارباشدکسانی که ثروت کافی برای درست کردن تکیه ندارند بادیگران شریک می شوندگاهی برای این امر زمینی را خریداری یا برای ماه محرم اجاره می دادند دادن پول،فرش یا وسایل دیگربرای تکیه کاری قابل تحسین محسوب می شوداین اشیاءکه به یک روحانی تحویل داده می شود درانباری که مقدس به حساب می آید نگهداری می شود نزدیک ماه محرم کسی که تکیه ای دارد ازساکنان محل درخواست می کند که انواع اشیاء زینتی به تکیه قرض دهد و هیچ کس نیز ازاین کارمضایقه نمی کند و دکان داران بازار نیز به قدرمقدورچیزی نذرتکیه می کنندهمه تکایا مانند تکایای شاه عمومی است زیرا هرچه جمعیت تکیه بیشترباشد صاحب تکیه بیشترموردتحسین قرارمی گیرد جای زنان همواره مشخص است درمجلس عزاداری ازهرطبقه مردم دیده می شوداتفاقی می افتدکه اربابی درکنارگدایی وخانم متعین درکنارزنی از مردم عادی نشسته باشد دراغلب تکیه ها چای وقهوه به حاضران وپلو ونان لواش به اروپاییانی که دراین نمایش هاپذیرفته می شوند داده می شود بایدفینه ترکی یاکلاه بی لبه ایرانی برسربگذارند اگرکسی ازاین سنت پیروی نکند به جمعیت توهین کرده است دوران تعزیعه دوران شور وشوق عمومی است که گاهی تا دوماه طول می کشد
برگرفته ازکتاب(مردم ودیدنی های ایران)صفحات91تا193
تا
حشر انقلاب حسین است سربلند
در پای خطبه های تو یا زین العابدین
در کوچه های شام فقط سنگ های بام
بودند آشنای تو یا زین العابدین
خاشاک و سنگ و خنده و دشنام و هلهله
گردید رونمای تو یا زین العابدین
سلام می دهیم از دور صبح و شام
بر صحن با صفای تو یا زین العابدین
شهادت امام سجاد(ع) تسلیت باد
بیمه ایران
نمایندگی حسن زاده
مشاوروصدوردرکلیه اموربیمه ای
بیمه های اتومبیل:شخصی – ثالث – سرقت
بیمه های عمر:پس انداز – بازنشستگی
بیمه های مهندسی:پزشکان – پرستاران
بیمه های مسئولیت:ساختمانی – تولیدی – صنعتی
بیمه های آتش سوزی سرقت:منازل مسکونی – محل کار
مشهد:سیمتری طلاب – بین میثم 3و5
تلفن 32720271
تلفکس 32769968
همراه 09159011446
بلند شدن به احترام امام زمان عج
این بلند شدن ما نیز به پیروی از پیشیوایانمان است. خودسرانه و من در آوردی نیست. مثل کارهای این بوق علیشاه های درویشها نیست، کارهای ما به دستور و راهنمایی رهبرانمان یعنی ائمه معصومین علیهم السلام است.
امام هشتم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) پنجاه و دو سال قبل از ولادت امام زمان رحلت کردند، رحلت امام رضا ع در سنه 202 یا در سنه 203 هجری قمری، و تولد امام زمان در سنه 255 هجری مطابق نهر یا سنه 256 مطابق کلمه نور بوده است، حضرت امام رضا ع جد جد امام زمان یعنی جد حضرت امام هادی ع بوده اند و حدود پنجاه و دو سال قبل از تولد امام زمان عج به شهادت رسیده اند.
با این حال امام رضا (ع) وقتی که نام امام زمان ما برده می شد، از جا بلند می شدند دست بر سر می نهادند و درود و تحیات بر امام زمان عج می فرستادند ما نیز به جهت جلب توجه امام زمان عج وقتی به این لقب خاص حضرت می رسیم، بر می خیزیم و دست بر سر می گذاریم و بر حضرت صلوات و تحیت می فرستیم. وقتی که حضرت این کار را ببینند و تحیت ما را جواب دهند، گمراهی و غوایت و تیرگی اضلال شیطان بر طرف می شود
درجایی مطلب جالبی دیدم حیفم آمد شما نبینید
با خشونت هــرگــز ...
تقدیم به تمامی معلمان واقعی که آموزگار اخلاق و محبت
اند
سخت آشفته و غمگین بودم …
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را …
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند …
خط کشی آوردم،
در هوا چرخاندم!
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم ...
سومی می لرزید ...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود ...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید ...
"پاک تنبل شده ای بچه بد"
"به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
"ما نوشتیم آقا"
بازکن دستت را ...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله ی سختی می کرد ...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد ...
همچنان می گرید ...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ...
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن !
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید ...
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش و یکی مرد دگر
سوی من می آیند ...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا ...
چشمم افتاد به چشم کودک ...
غرق اندوه و تاثر گشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر …
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار از خود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام …
او به من یاد بداد درس زیبایی را ...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گرهی بگشایم
با خشونت هــرگــز ...
هــرگــز.