آمده ام با عطش سالها

آمده ام با عطش سالها

آمده ام با عطش سالها
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانیم

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا کی بگیری و بمیرانی ام

خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن،حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام

ها...به کجا می کشیم ام خوب من؟!
ها...نکشانی به پشیمانی ام!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.