دعای زن بود که نوشته بودرحمت خدا

دعای زن بود که نوشته بودرحمت خدا

یک روز زنی  با لباسهای کهنه و مندرس و نگاهی مغموم واردخواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست تا کمیخوارباربه او بدهد.به نرمی گفت که شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کندو شش بچه شان بی غذا مانده اند.صاحب مغازه با بی اعتنائی نیم نگاهی انداخت و محلش نگذاشت و با حالت بدی سعی کرد او را بیرون کند.زن نیازمند درحالی که اصرار میکرد گفت: آقا ... شما را به خدا قسم میدهم به محض اینکه بتوانم پولتان را می آورم.صاحب مغازه گفت که نسیه نمی دهد.مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت: ببین این خانم چه میخواهد ... خرید این خانم با من.خوارو بار فروش گفت : لازم نیست ... خودم می دهم ...لیست خریدت کو؟زن گفت : اینجاست ...صاحب مغازه گفت : لیست ات را بگذار روی ترازو ...به اندازه وزنش هرچه خواستی ببر...!زن با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت ...همه با تعجب دیدند که کفه ترازو پائین رفت ...خواربار فروش باورش نمی شد ...مشتری از سر رضایت خندید ...مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر ترازو کرد ...کفه ترازو برابر نشد ... آن قدر چیز گذاشت تا بالاخره کفه ها برابر شدند ...در این وقت خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشتببیند روی آن چه نوشته است ...کاغذ لیست خرید نبود ... ای خدای عزیزم ...تو از نیاز من باخبری خودت آن را برآورده کن "فقط اوست که می‌داند وزن دعای پاک و خالص چقدر است .دعا بهترین هدیه رایگانی است که می‌توان به هر کسیداد و پاداش بسیار برد....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.