بغض گلدان لب پنجره را چلچلهها میفهمند
حال بیحوصلهها را خود بیحوصلهها میفهمند
کفنِ مشهدی و ترمهی یزدی
و گلاب کاشان
بیش از اینها غمِ بم را گسل زلزلهها میفهمند
دور یعنی: نرسی! هی بروی...
هی بروی
معنی فاصله را جاده و پایآبلهها میفهمند
طرح قلیان دلم را صفوی یا
قجری نقش کنید
آه جانسوز مرا شاه همین سلسلهها میفهمند
خواستم تا گرهای باز کنم
با غزلم... باز نشد!
کوری بغض مرا گنگترین مسألهها میفهمند
رضا احسانپور