آن ظهر بی لجام که کردند پرپرت

آن ظهر بی لجام که کردند پرپرت
خورشید خون گریست افق را برابرت

خاک حقیر سیر فلک را به سجده خواند
درقتلگاه ِ حضرتِ خورشید منظرت

خورشید اعظم از نفست شعله می‌کشید
قرآن به روی نیزه تو را خواند از برت
تنها لبان توست شراب ِشهید‌ها
جویی است جاری از لب قند مکررت

بی منت بهار صحاری شکوفه داد
گل کرد نیزه بر رخ ماه ِ شناورت

حسنت برای عالم ذر شعر می‌سرود
تفسیر شاعرانه ی عشق است باورت

آتش زدی به هستی عالم امیر عشق
باز این چه شورش است که افتاده بر سرت

شعرم کجا و تاب سرودن برای تو
آفاق هم نمی‌کند آخر میسّرت

از محتشم گرفته و از رودکی و شمس
ماندند در سرودن ابیات آخرت

سید مهدی نژادهاشمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.