فتو شعر

فتو شعر

به انگشت خودنخی خواهم بست

تافراموش نکنم

فردا زندگی شیرین است

زندگی بایدکرد

فریدون مشیری

عطرخوشبختی

عطرخوشبختی

اولین کسی که به پیشنهادعقل توجه کرد ودنیای ماراترک کرد خوشبختی بودبه خاطر همین هرخوشبختی که دراین دنیا می بینیم خودخوشبختی نیست بلکه عطراوست که وقتی داشت دنیای ما رامی گشت ازخودبجا گذاشته است

نکته های مدیریتی

نکته های مدیریتی

* مدیرنالایق همیشه به حرف آخرین کسی که با اوصحبت کرده گوش خواهد داد

* مدیربایدجرات آن راداشته باشد که گاهی برخلاف نظر کارشناسان عمل کندچون همه چیز راازبالا می بیند

* هیچ چیزبرای کارمندان ارزشمندتراز سهیم شدن درچرخه تصمیم گیری نیست

* مدیرخوب بااحتیاط فکروباقابلیت عمل می کند

*مدیرباتجربه تجربه هاراخلق نکرده بلکه تجربه کرده

* اهداف درمدیریت بایدمشخص واقع گرایانه قابل پیگیری وقابل سنجش باشد

ازاون لحاظ

ازاون لحاظ

قفل کودک برای برنامه های چیزدار

سلام وخداقوت وقتش رسیده روی تلویزیون هم قفل کوک بذاریم. بخصوص پای رسانه ملی درمیونه. اون از استندآپ مهران غفوریان که هی تاکیدمیکرد یک نفر توخارج اشتباهی گفتهyes وطرف هم ماجرا روجدی گرفته وموجبات آزردگی خاطرکمدین خوب مون روفراهم ومجبورشده باهموطنانش چندبا این موضوع راازمنظر درد دل مطرح کنه! بعدشم ماجرایی که علی مسعودی درباره نفوذکلام مادرش روی پدرش تعریف کردوازجایگاه والای مشورت درخانواده های قدیم حکایت داشت .حالا هم که استاداکبرعبدی خاطره ای ازسفرحج شون روتعریف کردن. کارنداریم مقداری قومیت ستیزی ونژادپرستی داشت اکاپایان بندیش دیگه خیلی منشوری بود.صدرحمت به لب خوانی مسابقات فوتبال که فقط اهل فن می فهمن مهاجمی که توآفسایدگیرکرده چی داره راجع به داره راجع به کمک داورمیگه! وبازهم ایول به مهران غفوریان وعلی مسعودی که باکلی کدمخفی واشاره خاطره تعریف کردن کبرآقا که خیلی واضح زد توخال. روی همین حرف حساب ازتلویزیونمیخواهیم لااقل حالا که خندوندن اینقدربراشون موضوعیت داره گوشه تصاویروبرنامه ها یک علامت 18+ یا 16- چیزمیزی بذاره یاکارخونه هاتلویزیون هارا به قفل کودک ونوجوان وسالخورده اولی ها دومی ها پیش دانشگاهی ها مجهزکنن چون محتوی برنامه هاکه توسط خودعزیزان قابل کنترل نیست لااقل توسط خانواده ها کنترل بشه!الان بچه مردم بعدازدیدن این برنامه ها بگه زن میخوام باباش تواین تورم چی کارکنه 

صابرمصفایی

برگرفته ازروزنامه خراسان

توت

توت

چشمان من از این طرف پرده‌ی توری
افتاد به یک تکّه‌ی خورشید؛ به حوری

یک ماه جبینی که دو تا دکمه‌ی مشکی
 
مانند دو شاتوت کف ظرف بلوری

را جای دو تا چشم به من دوخته بود و
استغفرالله... نگویم که چجوری

با عشوه که نه! بدتر از آن! با مثلاً حُجب
با روسری گل گلی‌اش، گور به گوری،

از پرده و از پنجره و از در و دیوار
می‌برد قرار از همه... می‌برد صبوری

گنجشک شدم، بال زدم تا لب دیوار
گل کرد لپش مثل گل قرمز قوری

بین من و او پنجره‌شان فاصله انداخت
فریاد از این فاصله، از این همه دوری

آن قدر به آن پنجره کوبید مرا عشق
تا عقل، به کل متهمم کرد به کوری

گور پدر پنجره‌های دو جداره
عشق است و حماقت
عشق است و حماقت
عشق است و حماقت
رضا احسان‌پور