آمدم با چه شتابی ز حرم در بر تو

آمدم با چه شتابی ز حرم در بر تو

با امیدی‌که‌ببینم‌رخ‌جان‌پرور تو

سر و مشک‌و علم‌و دست‌تو از هم‌چو گسست‌

دشمنم‌گفت‌که‌: پاشید ز هم‌لشگر تو

نیست‌تقصیر فرات‌این‌همه‌شرمندگی‌ات

خشک‌شد دیده‌اش‌از ریختن‌ساغر تو

گر که‌از شرم‌سر از سجده‌نیاری‌بالا

پس‌چسان‌تیر بر آرم‌ز نگاه‌تر تو

از غم‌مشک‌ز بس‌دیدة‌تو خونبار است

ریخته‌خون‌چو نقابی‌به‌رخ‌انور تو

بیش‌از این‌تا که‌تو احساس‌به‌غربت‌نکنی

مادرم‌فاطمه‌آمد عوض‌مادر ت

شده‌مجموعه‌ای‌از خاطره‌پا تا به‌سرت‌

یاد حیدر کنم‌از زخم‌عمیق‌سر تو

کمرم‌راست‌نگردد ز چنین‌خم‌شدنت‌

با چه‌رویی‌ببرم‌سوی‌حرم‌پیکر تو

روضه‌خوانان‌عطش‌از عطشم‌دم‌نزنند

که‌دهند شرح‌لب‌و دیدة‌، خشک‌و تر تو

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.