داستانک

داستانک

صدای دلنشین

سفره راجمع کردم ودریخچال گذاشتم ولی ناگاه صدای دلنشبن وآهنگینی را شنیدم به مادرگفتم می شنوید؟مادرگفت چی؟گفتم صدای آهنگی دلنشین می آید مادرگفت آنچه که می شنوی ازقل قل سماوراست وصدای کرکربخاری وصدای باد که شیشه های پنجره رامی لرزاند صدای خش خش کاغذی که خواهرت روی آن می نویسد صدای شستن ظرف های من وصدای بوق وعبورماشین هاکه آنطرف خیابان است گفتم صدای دیگری هم هست صدای آهنگین شما که داشتید حرف می زدید پدرناگهان گفت وصدای گوش تیزکردن من که داشتم به حرف های شما گوش می دادم هرسه خندیدیم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.