من یک پلاکم

 من یک پلاکم

زنجیر دارم زیبا و پاکم

من سال‌ها دراهواز بودم

 سرباز بودم در گردن یک

آن مرد سربازاسمش حسن بود

هر جا که بودم همراه من بود

می‌گفت: بایددشمن بمیرد

تا خاک‌مان رااز ما نگیرد

هنگام حمله یک ربنا خواند

او شد شهید ویک گوشه جا ماند

در گوشه‌ای ازاین خاک میهن

تنها نشانش من بودم و من

حالا به روی یک قاب زیبا

دارم در آغوش عکس حسن را

محمدی ازاهواز


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.