همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

تو را از لابلای روزن انگشت می بینم

تو را از لابلای روزن انگشت می بینم

چه فرقی می کند از روبرو یا پشت می بینم

هوا گرمست و پیراهن تنم را در بغل دارد

دلیل آستین را آتشی از مشت می بینم

همیشه اقتدار سرزمینم عشق دینم شد

مسلمان بودنم را برتر از زرتشت می بینم

حضور تلخ هر مصدرنشین بی تمدن را

همانطوری که قلب عاشقم را کشت می بینم

دهاتی هستم و شهری صدایم کرده دولت پس

دهی چون لولمان را شهر پرکاپشت می بینم

محمد رضا رازقی پیربستی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.