همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

این متن هم تقدیم همه عاشقان سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع)

این متن هم تقدیم همه عاشقان سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع).

 

یکی از کسانی که گذشته خوبی نداشت اما با عنایت اهل بیت (علیه السلام) توانست گذشته خود را جبران کند یکی از شعرای زبر دست کربلای سیدالشهداء به نام مقبل اصفهانی است جریان بازگشت او به در گاه اهل بیت (علیه السلام) را چنین آورده است:

منقول است که مقبل در عهد شباب جوانی بود ظریف و در ظرافت به غایت لطیف. اتفاقاً ایام محرم به جمعی رسید که سینه زنان و گریان در عزای شاه شهیدان مشغول بودند. به طریق استهزاء چیزی خواند که جمع عزاداران را متألم و نالان نمود.پس از چندی، به مرض جذام مبتلا گردید به حدی که مردم از وی تنفر جسته در گلخن حمام مقام گرفت.  اتفاقا سال دیگر شد روزی در زاویه خرابه با دل شکسته نشسته بود که ناگاه جمعی از شیعیان سینه زنان و یا حسین گویان می‏خواندند:

چه کربلاست امروز

چه پر بلاست امروز ‏

سر حسین مظلوم

از تن جداست امروز ‏

مقبل را آتش در نهاد افتاد و به نظر حسرت در ایشان نگریست و گریست و گفت:

روز عزاست امروز

جان در بلاست امروز ‏

فغان و شور و محشر

در کربلاست امروز

 ‏در همان شب، حضرت پیغمبر (صلی ‏الله‏ علیه ‏وآله) را در خواب دید وی را نوازش فرمود و از تقصیرش گذشت و گویند که اسمش  محمد شیخا بود و جناب ختم الرسل (صلی‏ الله ‏علیه‏ و آله) او را ملقب به "مقبل" نمود این بود که شروع نمود به ذکر واقعات و شرح حکایات سید الشهداء (علیه السلام).  گوید: که چون واقعه شهادت را تمام نمودم شب جمعه بود چندان خواندم و گریستم تا آنکه در بستر خوابیدم در عالم خواب خود را در روضه عرش  فرزند ابوتراب دیدم، صاحب محراب و منبر یعنی جناب پیغمبر (صلی‏ الله‏ علیه‏ وآله) نیز تشریف داشت.در آن اثنا (پیامبر (صلی ‏الله ‏علیه ‏وآله) امر نمود تا محتشم را حاضر کردند.  فرمود امشب شب جمعه است بر منبر برو و چیزی در مصیبت فرزندم بخوان.  محتشم به امر آن سید محترم بر منبر رفت، خواست در اول درجه بنشیند حضرت فرمود: بالا برو، چون به پله دوم رفت فرمود: بالا برو و هم چنین تا به بالای منبر نشست و خواند:

برحربگاه چون، ره آن کاروان فتاد

شور نشور واهمه را در کمان فتاد ‏

هر جا که بود آهوئی از دشت پا کشید

هر جا که بود طایری، از آشیان فتاد‏

و ادامه شعر را خواند تا آنجا که:

پس با زبان پر گله، آن بعضة البتول

رو در مدینه که، یا ایها الرسول ‏

این کشته فتاده به هامون حسین تست

وین صید دست و پا زده در خون حسین تست

مقبل گوید: پس از فراغ از تعزیه داری و سوگواری، جناب سید امم خلعتی به محتشم عطا نمود من به خیال آنکه البته اشعار من قبول ابرار نگشته زیرا که به من التفاتی ننمود و امر بخواندنم نفرمود: ناگاه، حوریه ‏ای به خدمت سید دو سرا عرض کرد که انیسه حوراء جناب فاطمه زهرا (علیه السلام) می‏گوید: که مقرر بفرما مقبل واقعه ‏ای در مرثیه سید الشهداء (علیه السلام) بخواند.  پس حضرت مرا امر فرمود بر منبر رفتم و بر پله اول ایستادم و خواندم:

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان

فتاد از حرکت ذوالجناح و از جولان‏

نه سید الشهداء بر جدال طاقت داشت

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت ‏

کشید پا زرکاب، آن خلاصه ایجاد

به رنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد‏

بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

ناگاه کسی اشاره نمود که فرود بیا، دختر سید دو سرا بیهوش گشته پس، من فرود آمدم و منتظر عطای خیر البریا بودم که دیدم ضریح منور سبط خیر البشر باز شد و شخص جلیل القدری بر آمد اما زخم سینه‏اش از ستاره افزون و جراحات بدنش از حد و حصر بیرون خلعت فاخری بمن عطاء نمود، عرض کردم فدایت گردم تو کیستی؟ فرمود:

حسینم که دوش نبی بوده جایم

فرستاده خلعت خدا از برایم

 

وقایع الایام، ص 64-66

م ح ازلولمان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.